شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

شیرین زبونیهای قند عسلم21

دیروز داشتم از سرکار برمیگشتم و سوار اژانس شدم با امیر مهدی تا بیاییم خونه در بین راه امیر مهدی بلند شد ایستاد و روشو کرد به راننده و شروع کرد با خودش حرف زدن راننده هم بهش گفت چی میگی عمو؟ امیر مهدی:با تو نبودم!!!!! مامان:امیـــــــــــــــــــــر مهـــــــــــــــــــــدی!!!!! امیر مهدی دوباره و دوباره و دوباره همون جمله رو تکرار کرد انگار خوشش امده بود تا اینکه راننده اژانس عصبانی شد و ... راننده:خب با من نبودی که نبودی عمو!ول کن دیگه!!!!منم با تو نبودم!!!! مامان: و من از راننده عذر خواهی کردم و گفتم بببخشید بچه ها تو این سن لجبازن هر کاری بگیم برعکس عمل میکنن!!! و یک مدتی سکوت...
31 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم20

دیشب مهمان داشتیم یکی از همکارام و البته از دوستهای بسیار صمیمی ام که از دانشگاه با هم بودیم با همسر و دخترش که 16 ماهه است امدن خونه مون دختر نگو بلا بگو!!!ماشاالله از شیطنت زده بود رو دست امیر مهدی!چند تا خسارت کوچولو وارد کرد و رفت سراغ میز ال سی دی که خسارت دیگه ای وارد کنه منم امیر مهدی رو بردم یک گوشه و بهش گفتم امیر جان پرنیان رو ببر تو اتاق و اسباب بازی بهش بده تا دست به وسیله های رو میز نزنه و مجسمه ها رو برنداره ببرش تو اتاق باهاش بازی کن... وایییی امیر مهدی همون موقع عینا تمام جملات  منو  برای مامان پرنیان تعریف کرد و گفت:خاله!!!مامانم میگه نذار دست بزنه به مجسمه !!!!ببرش اتاق بازی کنه!!!! حالا دوست من...
29 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم19

امیر مهدی در حال شیطنت بود و مرتب بهش گوشزد میکردم که اروم باشه  و عاقبت: مامان:امیــــــــــــــــــر مهـــــــــــــــدی!!!! و ناگهان در کابینت محکم خورد به پام و امیر مهدی:حقـــــــــت بود!!!!کابینت خورد به پات!!!! مامان: امیر مهدی در حال مکالمه با خودش:ایرانسل تفیض میده!!! مامان:ایرانسل چی میده؟ امیر مهدی:تفیض!!! بالاخره انقدر کلماتو زیرو رو کردم فهمیدم تفیض یعنی تخفیف!!! حالا معنی کلمه رو فهمیدم اما معنی کل جمله رو نمیفهمم!!! مامان در حال خیار شور خرد کردنه و امیر مهدی هم تند تند برای من خیارشورها رو نصف میکنه و میگه:مامان!پسر خوبی ام !!!کمکت ک...
28 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم18

  قراربود  عمو احمد با خانمو دخترش فاطمه بیان خونه ما از صبح که امیر مهدی بیدار شد قضیه رو میدونست بعد از ظهر برای اینکه خوش اخلاق باشه گفتم برو بخواب تا شب سرحال باشی! امیر مهدی:نههههههههه!فاتنه(فاطمه!)میاد نمیخوام بخوابم! مامان:خب فاطمه شب میاد الان که نمیاد الان بخواب!!! امیر مهدی:نهههههههه! و تمام مکالمه انقدر تکرار شد تا امیر مهدی از خستگی خوابش برد..... مامان:امیر مهدی میخواییم بریم خونه عزیزجون! امیر مهدی:دستت درد نکنه مامان منو میبری پیش عزیز جون!!! امیر مهدی برای کوچکترین چیزی این جمله دستت درد نکنه رو بکار میبره!!!! امیر مهدی داشت سیدی ماداگاسکارو میدید اون...
28 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم17

مامان:امیر مهدی داری چکار میکنی انقدر ساکتی؟ امیر مهدی:مامان دارم عطر میزنم خوشبو بشم!!!! امیر مهدی در حین بالا رفتن از سر و کول مامان موهای مامانو میکشه و بالاخره کاسه صبر مامان لبریز میشههههه..... مامان: امیر مهدی:مامانننننننننن!!!!شوخی کردم!!!!! امیر مهدی از بس سر و صدا میکنه نمیذاره صدای تلویزیونو بشنوم....و صداشو زیاد میکنم... امیر مهدی:زیادش نکن!!!! مامان: ...
23 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم16

امروز تصمیم گرفتم با پسرم شوخی کنم رفته بودم تو اتاق و امد درمو بستو گفت: امیر مهدی:حالا گریه کن!!!! مامان:سکوت کردم وهیچی نگفتم ... امیر مهدی مرتب صدام زد منم جواب ندادم صبر کردم تا بره دنبالم بگرده یواش درو باز کردم دیدم زرنگ تر از این حرفاست پشت در یواش وایستاده!!! گفتم:شانس اوردی میخواستم بترسونمت!!!! امیر مهدی هم یک دفعه با صدای بلند  گفت:ااااا منم تو رو میترسونم!!!! داشتیم با امیر مهدی بازی میکردیم دستش خورد تو سرم.... گفتم:من دردم گرفت دیگه بازی نیستم! امیر مهدی:مامان!شوخی کردم!!! امیر مهدی با خودش حرف میزنه و میگه:اتوبوسمو عزیزجون خرید!تراکتور عزیزجون خری...
22 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم15

مامان :امیر مهدی کی گفته تو انقدر شبیه من باشی؟شبیه من نباش! امیر مهدی (با هیجان و خنده):چرااااا!!!!شبیه تو میباشم!!!! مامان:میباشمت کشته منو!!!! مامان:امیر مهدی بیا غذا بخور! امیر مهدی:من خوردمممممممممم!!!!! مامان:کی غذا خوردی من ندیدم؟ امیر مهدی:چرا خوردم!دیروز خوردمممممممممم!!!!! مامان: مامان:خب اون دیروز بود .دیروز گذشت الان بیا بخور پسرم! امیر مهدی:نهههههههههه!!!!فردا میخورممممممممممم!!!! مامان:باریکلا !!!!از معنی دیروز و فردا نهایت سواستفاده رو میکنی هان؟؟؟؟ مامان:امیر مهدی الان بیا غذا بخورررررر!!!!!! امیر مهدی:من سیرم!چهار شنبه م...
21 مرداد 1392

نماز عید فطر!

  امروز صبح ساعت 6:30 به همراه گل پسر قند عسل امیر مهدی نازنین و بابایی  رفتیم نماز عید فطر البته تا رفتیم دنبال بابای بابا محمد هفت شد و ترافیک نزدیک مصلا و جای پارک نبود این بود که وقتی رسیدیم مامانی طبق معمول هر ساله جا گیرش نمی امد البته همیشه خانم های مهربونی پیدا میشن که به من و گل پسر جا بدن! نمیدونم امسال چرا من یادم رفت دعای قنوتو با خودم بردارم البته قبل از نماز توزیع شد ه بود اما تا ما رسیدیم تموم شده بود باز هم یک خانم مهربون چون دو تا دعا داشت یکیشو داد مامانی و اما گل پسر گفت منم میخوام هر چی گفتم عزیزم بعد از نماز میدمش به تو ول کن نبودی بازهم همون خانم مهربونه گفت بیا خانم دعای من مال شما دعا رو بلند میخونن...
18 مرداد 1392

خانه دوست کجاست؟

من دلم می‌خواهد خانه‌ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوست‌هایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو…؛ هر کسی می‌خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دل‌هاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست… بر درش برگ گلی می‌کوبم روی آن با قلم سبز بهار می‌نویسم ای یار خانه‌ی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر ” خانه دوست کجاست ؟ ” فریدون مشیری   تقدیم به پسر از گل بهترم.     ...
18 مرداد 1392